بلندی های بادگیر



هیچ حس خوبی نداشتم درست مثل روزهایی که تولدم نزدیکه 

ساعاتی قبل از تحویل سال سرما خوردم :(

لحظه تحویل سال همه رو دعا کردم همه ی ایران رو . 

هوا هنوزم سرمای زمستونو کش داده 

روزی که بلاخره هوا خوب بود و زدیم ب دشت و از چشمه ها و روزخونه ها لذت بردیم :) 

اما امان از دست بارش هایی که امان نداد 

مردم همیشه غمگین ایران باز هم داغدار . نمیدونم چی بگم معذرت از دوستایی که در شرایط بد بودن و من نمیدونستم که اونام گیر افتادن عذر منو ببخشید که شهرتونو نمیدونستم بهرحالامیدوارم کاملا سالم باشید

روزها ب خاطر بارون و هشدار ها تو خونه حبس بودیم همه 

من این روزا رو با خواب فروان و فیلم و کتاب گذروندم 

+++ راستی اخرین کتاب سال ٩٧ م جنگجوی عشق یود ی کتاب جذاب که پیوسته هی خوندم و خوندم، خودشناسی و تلاش یک زن برای پیدا کردن خودش و اهمیت دادن ب خودش قبل از هر کسی.تلاشش برای خوب شدن

کتاب جدیدی رو قصد داشتم شروع کنم اما فکر کردم کتابهای درسیمو بهتره که بخونم انباشته نشن(شدن) که هنوز موفق نشدم جز ب پاک نویس کردن امار:/ 

 دقایقی قبل سرچ زدم: روانشناس موفق شدن

شدیدا میخوام تو این راه موفق بشم خیلی موفق

اما همش دور خودم میچرخم-__-



صبح حدودای هست بیدار شدم صبحونه خوردم و ظرفاروشستم نت تموم شده و کاری ندارم فیلمی داشتم که هنوز ندیده بودم خیلی ناراحتم که وقت گذاشتم براش -__- چرت و پرت ،مزخرف something borrowed اصن داشت خیانتو نشون میداد اونم درمورد دوتا دوست قدیمی!

عجله ای ناهارو خوردیم من رفتم دانشگاه و مامان رفت دکتر 
کلاس اول با تعداد محدودی تشکیل شد :)) کلاس دومم همینطور :) امار داشتیم درسشو با وجود سختیش دوس دارم این ترم ترم قبل استادش واقعا مزخرف بود سوادشو نداشت اصن-__-
خلاصه سر کلاساش کلی قند میسوزونم :)) جدی میگمممم!!! همیشه بعد کلاسش گشنه میشم و اب قند نیاز:)))
برگشتنی رفتیم دنبال مامان حالش بد بود سر درد داشت کمی از رولتایی که خریده بودم تا حالمو جا بیاره بهش دادم 
کاملن یوزلس بود:| بدتر شدلرز گرفت باید میبردیمش بیمارستان و تا رسیدن ب بیمارستان شدید تر شد
خانوم دکتر طرحی بود 
فشار گرفت گفت١٠ (حالا مامان من تو عمرش دوسه بار فشارش اینقد بوده همیشه ٨-٩ هست:| ) منم نگران شدم که فشارش سرجاشه چرا اینطوره :/ دکتر :مقداریش عصبیه:|| مامانم اصن مشکل عصبی نداره و جدیدا ناراحتی پیش نیومده حتی!! سرم زدیم هنوز همونطور بود نوار قلب داد سالم بود سرم تموم شد بهتر بود اما هنوز اون حالاتو ضعیف تر داشت دکترو برگردوندم که فشارش بگیره داشت رو دولایه بافت زخیم فشار میگرفت که نذاشتم :/ بدش اومد:| پیس پیس پیس فسسس ١١و نیمه  من هیییچ من نگااااه میدونستم داره اشتباه میگه هم چون خودم چندساله فشار میگیرم هم سیستم مامانو میشناسمخیلی لحظات بدی بود اون ساعتا بخاطر مامان واقعا خودمو کنترل کردم:((
*برگشتنی فشار گرفتیم باوجود سرم و شیرینی و ابمیوه فشار ٨ بود !!!! غلط نکنم اون وقت ٦بوده یا کمتر حتی
واقعا زشته ی دکتر عمومی فشار گرفتن بلد نباشه اُفت داره اصن! خوبه خودم گفتم کلا کم فشاره مامانم:/
بعضیا واقعا لیاقت جایگاهشونو ندارن .
البته جسارت نباشه ب دکترای خوب :) این واقعا نوبر بود:|| خدا نبخشتت من ی عالمه نگران شدم:(
خیلی خسته م 


امروز صب کلاس داشتیم و حدود ١٥نفر اومده بودیم چقد من این استادو دوس دارم ی خانوم باشخصیت، محترم و درعین حال خشک نیس ^^ ناز و مهربون و شوخ و اجتماعی :)) ای خِدااا:)))

بعد کلاس قرار شد برم پیش دکتر برای مشاوره نبودش کلاس داشت. متاسفانه!

با پ یخورده گپ زدیم و از کنکور گفتیم نمیخوام ازش حرف بزنم اینجا :/// 

ظهر بعد از چند ساعت خوابیدن حسابی، بیدار شدم که دستی ب سرو روی اتاقم بکشم بلکه نفس بکشه:|

رو تختی رو تدم مرتب کردم جارو رو اوردم ی جاروی دبش زدم روی طاقها رو دستمال کشون خودمو سرزنش کردم که چرا ب اتاقت نمیرسی و ندای درونم خیلی مقتدرانه گفت همینه که هست حسش نیس:/ دستی ب بخاری کشیدم که خاک روش نشسته بود:/ خرتو پرتای بالای کمدو مرتب کردم و ٧-٨ جفت جوراب گوشه کنارم جمع کردم که بشورم:دی همش مال من نیستا :دییی تقصیر ندارم همش دانشگاه بود -_- 

بعد از ی دوش حسابی عدس پلویی خوران گرگ و میش میدیدم خیلی یاسمنو دوس دارم^^ 

بعدشم ناخونام از ته گرفتم و تونیک ناخونو با عشق زدم و چشم ب راه ناخونای زیبا و سالم میمونم میخوام تاثیرش رو ببینم*_* 

هنوز کادو تولدو باز نکردم.معلوم نیس برا خودم بزارمش یا نه:|||||||| افق بیا منو بخور!!!!

کلی کتاب درسی غیر درسی کنکوری و کوفت و زهرمار جذاب و غیر جذاب منتظرمن و من بی اعتنا:/

+کتاب فروشی شهرمون کتاب اجاره میده ب اینصورت که پول کامل کتابو میدی برای ی ماه میبریش بعد برمیگردونی و پولتو پس میگیری و فقط ده درصدشو پرداخت میکنی:) اپشن خوبیه

+ی شبایی هست خواب های جذابی میبینم و اون روزو محو خوابم میشم و حس میکنم اتفاقاتش واقعی بودن مثل شبی که بازیگر موردعلاقمو بغل کردم:دی یا چند شب پیش که ی بچه داشتم نمیدونید چقدر خوب بود❤️

میگم دیگه نظر سنجی نذارم چیه؟:/ واسه تنبلا گذاشتمش:)) ولی ظاهرن خیلی تنبل ترن:دی همونم دریغ میکنن

کامنتم بستم راحت باشید:)) 


 ب طور خلاصه میتونم بگم موهاتون میتونه یه شبه سفید شه:(((((( 

  خصوصا اگه طرف چغر باشه

کاش منو روژا باهم یا نزدیک ب هم سن نوجوانی رو رد میکردیم 

هنوزم خیلی روزا عالیه باهم گل و بلبلیم اما امان از روزای جهنمی درسته همون لحظاتن و هیچوقت طولش ندادیم

اما از همین تنش ها هم متنفرم از این داد زدنا لج کردنا ب حرفم گوش ندادناش گاهی در این مواقع دعوا دلم میخواد خفه ش کنم :/ ازش متنفر میشم :/  البته بگما از خیلی از خواهرا باهم صمیمی تریم :|

خیلی وقتا میتونم درکش کنم اما امان از حس مادرانه و کنترل گری:/ ی چیزی مثل غیرت:/ 

وقتی دلم نمیخواد فیلمای خارجی رو سانسور نشده ببینه در صورتی که میدونم تو این سن حداقل هارو میدونن! همونطور که خودم میدونستم و همه میدونستن! با وجود دونستن اینا اما نمیتونم رها کنم :/ و نمیتونمم منعش کنم چون بهر حال سرکشی میکنن حتی باوجود دونستن اینکه چرا منع شده میگه تو چرا هر چی دلت خواست میتونی ببینی ! فک کن خودشو با منِ٢٠ساله مقایسه میکنه براشم توضیح میدی نمیفهمه

یا اینکه میدونم تو این سن دوس دارن جلب توجه کنن ، ب خودشون برسن اما این تا ی حدی برام قابل قبوله 

! اما انگار این دهه هشتادیا مثل من فکر نمیکنن حتی گفتن اینکه تو همینطوری خیلی خوبی خیلی خوشگلی فلانی هم فایده نمیکنه!!!:/

حتی اهل مطالعه و تفکر نیست(ن) که لاقل با کتاب بهش بفهمونم!

•• واقعا باید چیکارشون کرد چطور کنترلشون کرد چطور چطور چطور؟؟؟؟

الان ی لحظه ب ذهنم اومد موضوع پایان نامه یا ی مقاله ایم رو همین انتخاب کنم 

و تا یادش نگرفتم بچه دار نخواهم شد:/ چون مطمئنن سکته رو میزنم-_- کاش بچه ها بچه بمونن:(

+ شمام از این دردسرا دارید؟ چیکار میکنید ؟ 

پ ن: در این راستا ی پستم برا کانال گذاشتم:|


امروز صبح خیلی زود بیدار شدم و اماده شدم، چار لقمه صبحونه عجله ای خوردم و راه افتادم 

در طول انجام همه ی اینکارا خدا ازت راضی نباشه(استاد مربوطه) ورد زبونم بود تا اینکه ١٠دیقه زودتر رسیدم 

اخه ب بعد از استاد اومدن حساسه:/

اما امروز سعی کردم دیگه بدم ازش نیاد چون واقعا درس مهم و جذابیه و چون منابع ارشده گفت سخت میگیرم:/ :))

استاد داستان جالبی رو تعریف کردن از فروید :) تعبیر خواب هاش معرف حضورتون که هست

فروید روانکاو یا هر چی نبود اون ی پزشک بود که در این زمینه فعالیت داشت

در اون زمان شاهزاده ی زیبایی به نام آنائو بوده که کور شده بوده این دخترو پیش چشم پزشک میبرند اما چشمش کاملن سالم بوده ! میرن پیش مغز و اعصاب ،اون مسیرای عصبی هم سالم بودن ولی خب کماکان واقعا کور بوده میبرنش پیش فروید

اونو هیپنوتیزم میکنه و از کودکیشو شرو میکنه ب تعریف، میگه که توسط چهار پنج تا گدا بهش شده فروید در همین لحظه بیدارش میکنه و اون بینایشو بدست میاره  و فروید بعد از پرس جو میفهمه اره واقعا همچین چیزی بوده

نتیجه گرفت و میگیریم خیلی از بیماری ها و نقصا ممکنه منشا روانی داشته باشن نه فیزیولوژیکی؛)

حالا قشنگی ماجرا اینجاس که:)) شاهزاده خوشگل ما عاشق فروید میشه اما فروید بعد از فهمیدن جلسه های روان درمانیش و ارتباطشو با دخترک قطع میکنه .فروید معتقد بوده این انسانیت نیس که با بیمارت بریزی رو هم بر عکس شاگردش یوگ که هر ی مدت با یکیشون بوده:/

میگفت فروید ب اون بدی ها که ازش میگن نیس و هنوووز کسی نتونسته حرفاشو رد کنه! 

گفت فک میکنید این نهاد(غریزه) و من(لوامه)و فرامن(بین این دو تعادل ایجاد میکنه) رو از کجا اورده؟ از قران (نفس لوامه عماره مطمئنه، اگه درست نوشته باشم) اره!!!!!

و چون اون یهودی بوده حالا ی سری مسلمون که خودشون نتونستن از خوندن قران ب این نظریه برسن هی نقدش میکنن! 

باید بیشتر ازش خوند:)  وای خدا کلی کتاب باید بخونم:/ چرا تنبل شدم-__- 

 ++ این استاد ک خیلی با شخصیته خیلی خوبه هر چی بگم کمه واقعا اخه ادم اینقدر فهمیده:) ❤️

والا!!! 

وقت ناهار شد و رفتیم رستوران قبلی و اینبار من ماکارونی سفارش دادم ی عالمه بود و من شوخی شوخی همشو خوردم:| 

چون خیلی برا انتخابم شک داشتم ازم پرسید چطور بود گفتم عالی مرسی:) کارت دادم گفت قابل نداره :)) گفتم نه مرسی حالا میخواین تخفیف بدین:)) فک میکنی چقدر تخفیف داد؟؟؟ ٥٠٠تومن://// کلی تو هزینه م صرفه جویی شد و خلاصه تاثیرمند بود:/

کلاس بعدی اشنایی قرائت قران بود:/ ینی میترسیدم صوت و اینا باشه که تقریبا هس حالا ما هم هی از تلفظا خندمون میگرفت گفتم الانه بیرونمون کنه:)))))) دیگه از این ب بعد روزی نیم ساعت باید ب قاری ها گوش بدم که تلفظارو ب ذهن بسپارم:| :))  

برای امار دیگه کلی خسته بودیم برگشتنی شام نخورده(البته سیری بخاطر غذای ظهر بی تاثیر نبود:دی)

تا ١١خواب بودم-__-



استادمون امروز ی خورده در مورد اختلال پارانویید گفت :

راه درمان نداره و چاره ش فقط طلاقهیا مرگ طرف (دارای اختلال) 

اینجور افراد بسییااار شکاک هستن و بعد ازدواج بیشتر خودشونو نشون میدن ینی شدیدتر میشه :/ اینطور که متوجه شدم بیشترم برای همسره نه مثلن خانواده خود شخص. مورد بوده اقاهه تو خونه خودش دوربین نصب کرده:/ و خانومشو تحت نظر گرفته 

خواستم بگم خیلی رفتارا رو که میبینید ازارتون میده رو رو حساب غیرت و دوس داشتن نذارید!شوهرش نمیزاره دوستاشو ببینه زنه فک کرده غیرت داره روش:| !! احتمال زیاد پارانوییدی باشه! البته باید روانشناس اینو تایید کنه چون میگفت باید شرح حال گرفته شه هر چند اینجور افراد تن ب روانشناس نمیدن و فک میکنن سالم ن!!!!در نتیجه درمان بشو هم نیستن.

+دیروز از خستگی بعد کلاسا شب استراحتی کردم و زود خوابیدم الانم یادم نمیاد چی شد:))) 

+تصمیم گرفتم توی کارگاه های اموزشی شرکت کنم ، پرس و جو کردم هم برای رزومه خوبه هم یاد میگیرم هم میشه دستیار پژوهش شد و درامد ناچیزی کسب کرد یا حتی نکرد:/ 


صبح بیدار شدم که قبل ناشتا برم ی ازمایش بدم بخاطر مصرف قرصای راکوتانم کبی تو دلم دعا کردم مثل همیشه مشکلی نباشه که بتونم درمانو سریع پیش ببرم چون واقعا نتیجه ش عالی و پوست عاری از جوشه:) 

+لطفا فقط با تجویز متخصص مصرف شود:)

برگشنتی اماده شدم که برم دانشگاه حسابی خودمو پوشوندم و رژ لبم زدم و رفتم سوار ماشین بشم کفشام واکس زده جلو پام بود بابا واکس زده بود*_* توی ماشین ضد افتابمو زدم:/ من همیشه دقیقه نودی م:|

بعد از استاد سر کلاس رسیدم خداروشکر اونطور که بقیه تعریف کرده بودن نبود و من از خودش وجو کلاس خوشم اومد:)) قرار شد تا اخر ترم یک عدد حیوون فارق از اینکه چی باشه:/ شرطی کنیم ! یه رفتار خاصیشو تقویت کنیم فک کنم ازمایش سگ و بزاقش از پاولوف رو خیلیاتون خوندین اینجام همونه؛) ٣نمره هم داره-_- تو دهنم ی اردک اومده نمیدونم حالا.!!

بعد کلاس ی سر رفتیم کتاب فروشی و بعدم تصمیم داشتم رستورانو عوض کنم و تنوع بدم خسته شده بودم از اونجا

بعد از یخورده پیاده روی ی رستوران با اسم خارجی :)) یافتیم و داخل شدیم نزدیک در نشستیم 

کلی وقت گذاشتیم برای سفارش!! بخاطر گرون شدن گوشت من میترسم گوشت بخورم چون معلوم نیس چیه:/ واسه همین تمام مدت دانشگاهو جز یه بار قورمه سبزی جوجه سفارش دادم:/ 

حالا جهت تنوع زرشک پلو سفارش دادم:/ :)) دوستان جوجه .بعد از یه کوچولو بحث درمورد غذا و دانشگاه و شرطی کردن غذا اومد :)) بهترین بخشش:))) بعد ناهار توی دانشگاه میگفتن غذا که اومده تو چشمات قلبی شده اصن هر کسیم با من غذا میخوره تاکید داره که خوشمزه میخورم و مشخصه دارم با غذام حال میکنم:))) 

و خب من نمیدونم چرا اونا همچین حسی ندارن؟؟؟ و من براشون جالبم!!!  (ب خاطر طولم عریض نیستم ابدا خداروشکر:)))) ) بعدا رفتیم سر کلاس ادبیات استاده دو درسو سرهم اورد :/ و کلاس خیلی زود تموم شد

این وسط ماهم رفتیم بوفه و منم که مدتیه معتاد دلستر انگور شدم:دی یک حالی میده بخدااا:)))

کلاس بعدی رو با یه شیخی داریم شما تصور کن شبیه ملانصرالدین:))))) سعی میکنم اخلاقیاتو حفظ کنم چون هر چی نباشه استاد هستن:/ حالا هر جسله ایشون قبل اومدن ب کلاس موضوعاتو خلاصه مینویسه اینبار من فکر شیطانی کردم ولی انجام ندادم اما گفتنش همانا دوتا از بچهها انجام دادنش همانا 

بیچاره اومد سر کلاس بعد دیدن تخته بغض کرد انگار مظلوم شد اصن:)))))))))) از این حرفای من منو دوستم ریز ریز میخندیدم تا بلاخره یکی زد رو بازوم و جاشو عوض کرد :))) خدایش دلم ب حالش سوخت :)))) ://

توی پارکینک ی مرد نامحترم دنده عقب گرفت و ب ماشینم زد پیاده شدم چیزی نشده بود ولی عصبانی بودم چون حق ب جانب گفت خانوم خوشگله جای بدی واسادی دست خوشگلم درد نکنه -__- کارد میزدی منو خونم نمیومد ب اقا گفتم درهر صورت حق نداره ب ماشین بزنه و اونم پلیس نیس:) و نشستم و نگاش نکردم اول با بوق ازم خواست کنار برم که بتونه دور بزنه توجه نکردم و با اخم پایینو نگا کردم .پیاده شد و ب شیشه زد خانوم دیگه گذشته شما ی لطف کن برو اونور من بیرون اومدم بیا جا من:)))) اخ کیف کردم اول قبول نکردم ولی بعد بدجنسی نکردم اما سر پارک کردن توی اون جای تنگ پدرم دراومد -_- اخرشم نفهمیدم چطور تونستم پارک کنم اونم عقبی:// حالا کله ماشین رو ب جاده و راحت برای بیرون اومدن بابا مالید ب سپر ماشین کناری:((( اسیب دید ولی امیدوارم خسارتش زیاد نشه-__-

  تا رسیدن ب خونه لش بودم بعد شام لایو سمانه رو گوش دادم و کودک شو رو دیدم ،رنگ موهای پژمان چه بهش میاد:دی :دی

داره نزدیک عید میشه و من ی فصل از هیچ کتابیو نخوندم :/ باشد که ب راه مطالعه هدایت شوم و چه بسا وقت کنم غیر درسیم بخونم:))


امروز چه پر و پیمون شدا:))


داشتم اینستامو چک میکردم و استوری هارو میدیدم که بر خوردم ب استوری خانوم روانشناس که گفتن روزانه نویسی کنید فلانه و بیساره!!:) یاد وب خودم افتادم. 

خب من هفتگی و ماهانه نویسی شده اخیرا!!! روزانه .

روزانه نوشتن باعث تدوام اوومدنم ب اینجا میشه هر چندم نوشته خاصی نباشه اما دوس دارم امتحانش کنم:) 

ولی خب میشه از حرفای خوب استادام بنویسم از بچه ها از خودم:) 

نمیدونم چرا جدیدا متنایی که بدستم میرسن دپ هستن و اینا:)) دست دست میکنم واسه نوشتنشون چون فضای کانال دپ میشه:/

+امروز خوش گذشت؟؟؟ :) من که حسابی خوش گذروندم تو برفا و کلی عکس توووپ و خوشگل گرفتم کاش میشد همه جا پخششون میکردم کاش میشد با همه ب اشتراک گذاشت:دی کاش مثل خیلی از بلاگرا اونقدر ازادی و راحتی داشتم که با این مسئله مشکلی نداشتم

++اوه اوه یه خبر مهم . کنکور شرکت نکردم  

 تا وقت ثبت نام حس بدی داشتم بغض میکردم خخخ دودل بودم یهو ب خودم اومدم وقت تموم شده بود 

هر طور بود شد دیگه:) منم که بابتش ناراحت نیستم:) پیش ب سوی اینده;)



دود شد رفت هوا:) 

داشتم حساب میکردم خب من یه ماهه یللی تللی میکنم چرا باشگاه نرفتم:/ حتی سر سوزنی بفکرم خطور نکرد و این شد که پشیمونیش ب دلم موند-_- (وی عاشق باشگاه است و ایزن ورزش) 

اما خب حسابی دلی از فیلم دراوردم:)) از بالیوودی و هالیوودی بگیر تا کره ای !!! الانشم ی سریال کره ای رو شروع کردم:) وقتی یک مرد عاشق میشود:))) عاقا خیلی باحاله :دی البته طبق معمول سریال های کره ای دختره کم دست هست و از خانواده ضعیف :)) ولی فک کنم تفاوتش اینه پسر قصه ما با تلاش ب جایی که هست رسیده نه پول ددی جونش فقط دلم میخواد تمام نقش اول های مرد فیلمای کره رو لی مین هو بازی کنه اخه هی میگم کاش این لی مین هو بود:))) اکثرر فیلماشون ها!!!نه فقط این   

فعلا که ذوق طوری دنبالش میکنم ببینم اخرش چه خواهد شد:) حتی میتونم پیشنهادش بدم 

+دلم برا خوابگاهمون تنگ شده ولی نه اونقدری که بتونم از خونه دل بکنم اما لازمه استقلال منه در حال حاضر 

باوجود سختیاش راحتم:) 

ی افکار بلند پروازانه ای تو کله م برای ایندم دارم اما نمیخوام و باید حواسمو جمع کنم نگمش:/ ی جایی خوندم گفتن اهداف باعث میشه مغز فکر کنه بهش رسیدی تا ی جایی و تلاشتو کم میکنی!

حالا اینو میخوام پیش خودم نگه دارم یا ی روز با حسرت یادش میکنم یا بهش میخندم ب عنوان ی ایده احمقانه یا نه باعث حال خوبه!! اما راهشو خیلی نمیدونم -_- 

این ترمم ٢٤ واحد برداشتم امیدوارم سختم نباشه منم سعی میکنم واقعا طول ترم بخونم:/ عای ترم اولی ها اگه این مطلبو دارید میخونید برای رضای خدا درسارو انباشته نکنید که بعداشب امتحان پدرتون درمیاد:||| 

ی اندرز دیگع هم بدم میرم:)) 

با اساتید ی وقت لج نشید:)) وگرنه برگه رو تصحیح نکرده نمره دلخواهشو وارد میکنه-_-

وهمکلاسیارو مقابل دوستاتون غیبت نکنید حتی اگه واقعا چیز خنده داری درموردشون هست شما پیش دستی نکن توی گفتنش:/ نمیدونم چرا اون روز یاد یه فیلم افتادم توی واقعیت تکرارش کردم و موجب خنده جمعی شدم اما قرار نیس کسی از اون جمع روزی با طرف نباشه یا اصن نه دهنش لق باشه و بخواد خوشمزگی کنه:| و رو اعصاب شما پیاده روی نکنه-__- 

+راستی میخوام بوف کور رو شروع کنم:) ایندفعه اینو نصفه رها نمیکنم:دی


روزا میگذرن .عالی .پر از شادی .مبارزه .یادگیری . 

صمیمی تر شدن مشخص شدن اکیپا :))  شوخی های بی مزه و بامزه مون  رستوران رفتنای ٤ روز در هفته مون :))) اکثر رشتورانای نزدیک دانشگاهو امتحان کردیم:))  

اما دلیل خیلی خوشحال کننده و مهمی که باعث شد من امروز بیام و ثبتش کنم(کلی روزمره و اینا بود که امان از تنبلی:/ )

اره. پیدا کردن دوست صمیمی دوران ابتداییم بود❤️❤️❤️

فراموش نمیکنم لحظه ای که وارد اتاق شدم منو شناخت خودشو معرفی کرد و پر از بغض شادی بهت و کلی احساس ناب شدم بغل بغل بغل و اشکای مزاحم که نزاشتم مزاحم بشن خیلی :)))  

از هم گفتیم شماره گرفتیم ناهار خوردیم و ظهر با دوستام بودم ولی فکرم با اون بود !! راه برگشت تماما توی گذشته سیر میکردم 

کنج ذهنم دنبال خاطرات بیشتری ازش میگشتم و تماااام طول مسیر لبخندم محو نمیشد 

هعییی روزگار کی فکرشو میکرد بعد١٠ ساال ببینمششش!!! یقین داشتم نمیبینمش اما انگار واقعا دنیا کوچیکه

وای خدا.

چه بزرگ شدیم .خانومی شده :) 

کی میگه دوستای دوران ابتدایی یا کلن طول مدرسه خوب نیستن!؟ دانشگاه خوبه:)) دو تااش عزییزه اولی بیشتر 

بخاطر کهنه بودنش؛)

خدایا مرسی از غافلگیری قشنگت ❤️


سلام چطوریین؟؟؟

امروز رفتیم سینما برای اولین بار باهم :)) دیگه نموندیدم برای ژن خوک لعنتی ساعتش با ما جور نمیشد نتیجتا زندانی ها رو دیدیم :) بد نبود یخورده هم خندیدیم.

++نکته مهم :رفتم پیش مشاور (استادم) از خودم گفتم و میل مستقل بودنم انتظار داشتم راه حل چیزی بده! ب راحتی گفت نگو همه چیو :)) البته بد اموزی نشه ها :دی 

.

چند روز پیش قرار شد فیلم روانشناسی ببینیم و باهم تحلیل کنیم (مختلطیم)

دوستم اوردن فیلمو ب عهده گفت تا بریم سالن رو پروژکتور ببینیمفیلم دوبله بود امااا بدون سانسور از اون جا که بهو زیر نویس دار میشد دیگه کار از کار گذشته بود و منم هی منتظر بودم خجالتم کشیدم برم پشت میز که ناگهان اتفاق رخ داد و بله همدیگه رو بوسیدن:/ اول سوکتی حکم فرما شد بوسه ادامه پیدا کرد و خندمون گرفته بود و ریز ریز میخندیدیم که من با وجود اینکه جلو دهنمو گرفته بودم پووووو خندم در رفت :)))) و همه خندیدن:))) بعضیا هم کلن از سالن بیرون رفتن  بعدشم تصمیم گرفتیم بخاطر امن نبودن فیلم نبینیمش:دی

خوشم اومد بعدش اصن ب روی خودمون نمی اوردیم و راجب مسائل انجمن حرف زدیم:))) 

تجربه خیلی جالبی بود 



من گفتم زبانم خوبه ولی نه در این حد که:/ :))) خیلییی تیپیکال تر!!! -_-

متن تخصصی اخه . دیده بودم اینجام بچه ها داشتن، چطور تونستید از پسش بربیاید

خب بله ترجمه که شود اسان شود ولی سر همین ترجمه ٦صفه اول پدرم درومد

همش ارزو میکنم کاشششش یه ایلتسی بودم

دوس دارم ی ورد بخونم و زبانم فول شه

برم که کلی کار دارم صب بخاطر ومپایر ب هیچی نرسیدم این فصل ٥ رو تموم کنم دیگه نمیبینم فعلا قولل


ببین؟؟ ینی میشه واقعا ؟؟ ببین من اینقدر خوشحالم میترسم واقعا:/ ی جور احمقانه ای خوشحالم 

مثل ی پرنده ای که اولین باره داره پرواز میکنه 

من همچین پروازم نکردم اکچلی:))) ولی خووو این برا من زیاد بود-__- ولی واقعیته!! 

امروز بعد از کلاس صب برگشتیم خوابگا و ماکارونی اذین پزی خوردیم و دور هم گفتیم و خندیدیم

وقت حاضر شدن برخلاف همیشه دوس داشتم ارایش کنم:/ ارایش ملیحی هم کردیم و خلاصه:')))

یدونه کلاس بعد از ظهرمونم تشکیل نشد 

نیم ساعتی موندیم هوا خنک تر شه بعدش رفتیم بیرون و جلو در ورددی دولیوان شربت بهارنارنج با زعفران نذری بالا کشیدم (نذری دوست دارم) و راه افتادیم سمت مقصد 

حالا ٥نفر سوار ی پراید شدیم بریم تا مرکز شهروای خدا اصن حواسم نبود مجوریم چار نفری پشت بشینیم 

اینققدررر ما خندیدیم حد نداشت اصن مگه بند میومد وقت پیاده شدن از راننده تشکر و خدافظی کردیم پقی زد زیر خنده و گفت خواهشفک کنم بزور خودش نگه داشته بود:))

بعد رفتیم سمت کتاب فروشی که کتابارو بخریم یکیشون کلا خارجیه و رفرنس-__- من با وجود اینکه زبانم خوبه تا دیدم همه ش خارجیه(فک کردم همش نیس!) قالب تهی کردم:/  ولی ذوق هم کردم چه قراره باسواد باشیم 

باکلاسه:دی :)))  استادشم باکلاسه اخهههه دوس دارم بغلش کنم

از کتاب فروشی بیرون اومدیم رفیتم پارک همون نزدیکیا رو چمنا نشستیم و پوی تازه چمنا و خنکی هوا دلتو میبرد 

اونم کنار دوستای عزیزت:)

برا مصاحبه تو پارک بودن از ما خواستن نرفتیم ظاهرا اماده بودیم ولی حرفامون جمع نبود!! من دوس داشتم مصاحبه بدمولی خب امادگی نداشتم یهو

راه افتادیم سمت بازار و من شونه ای خریدم شونه م خونه جا موند:/ همیشه باید ی قلم جا بمونه اصن نمیشه-_-

و قسمت خوشمزه ی ماجرا خریدن فلافل بوود:)) منو تیبا اوردمی خوابگا بخوریم ب ا شام 

اومدنی صورت وپاهامو شستم کمی استراحت کردم بعد صداش زدیم بریم حیاط فلاف بزنیم خیلییییی چسبید خییییلی 

بعدشم چایی بیسکویت دور هم با اذین و شکو و مهرنوش و تیبا و رکسانا (این ٧٩ه خیلییی نااز و گوگولیه  خیلییی ینی ببین من خیلی ازش خوشم اومده کلا قیافه نمکی و دخترونه ای داره با صدای کوشولو:))) )

الانم هوا سرد شد اومدم اتاقم سرماییم!!

واقعا بهم خوش گذشت

با مامان حرف میزدم علی رغم اینکه نباید همه چیو مو ب مو گفت دوس داشتم بکم و بدونه چقددددرررر خوشحالمو و بهم خوش میگذره 

چقدر این مال خودت بودنِ خوبه:) 

دلم براشون تنگ میشه (خونوادم) ولی خب اینجارم خیلی دوس دارم❤️❤️

خیلی خوبه واقعا

همه چی خوبه خداروشکر 

و من خیلی خوشحالم :) ازاد و شاد:)

++یه نکته مهم : من از شغل معملی بدم میاد ! تااامااام. 

الانم برم بخوابم کم کم که کلی خسته م :) ایشالا همیشه اینطوری خسته شم


بعد از اهنگای نازنینم نوبت حرکت بعدی بود:)) بعله ! خرید*_*

ی سری چیزا همیشه دوس داشتم بخرمشون رو یافتم 

دوتا جوراب خوشگل خریدم:))) کی فکرشو میکرد یروز من عاشق جوراب بشم (از قسمت شستنشون بدم میاد)

یه کیف زرد خوشگل دیدم اما نمیدونم چرا مغازه بسته بود:((( همون مونده با کفش و مانتو:/ 

چرا واقعا خرید اینقدر حالو جا میاره!!!!!

+ی سر هم رفتم لیزر:دی پوستم حساسه دیگه گفتم بزار راه بهترو امتحان کنم 

• روز ب روز از دیدن دوستام هیجان زده تر میشم از باهم بودنمون(دیشب داشتیم حرف میزدیم گفتیم اینجا هیمیایم سفره دلمونو پهن میکنیم:)) منم پریدم اسم گروهو از منطقه ازاد که ازاد بودیم توش:دی ب سفره خونه مبدل کردم)

بی مزه هم خودتونید البته:/  امیدوارم تا اخر دوستای جون جونی باقی بمونیم:) 

+هزینه خوابگاه خیلی گروه شده :|| این عدالت نیس:/

ایشالا سال دیگه با دوستام خونه میگیریم

 

 

 


دارم اینو هرروز بخودم یاداوری میکنم بلکه از رفتن کسی نرنجم :)

" کجایی؟؟؟"

طی یک تصمیم انتحاری تصمیم گرفتم دوباره مثل قبل بشم همون هانایی که از اهنگای غمگین فراری بود 

حالام با کلی اهنگ شاد ب خودم حال اساسی دادم و عملا سعی در شستن گندکاری رضا بهرام دارم 

هر چند فوقالعاده س و دوس دارم صداشو اما خب حالم مهمتره اما قطعا کنسرتشو خواهم رفت

 

+کتابی دارم میخونم درباره زبان بدن، واقعا عالیه:) از اون کتاباییه که منو میکشه سمت خودش :)  

++کتاب خودت باش دختر همراه خجالت نکش دختر از ریچل رو خریدم و اولی حدود چند فصل؟؟ ممم ٩فصلش مونده راستش خیلی از فصلاش برام تکراری بوده تا اینجا ی سری حرفایی که همیشه شنیدم و خوندم ! انتظار چیز بیشتری ازش داشتم !!!! امیدوارم خجالت نکش دخترش بهتر باشه حسم میگه بهتره❤️

+این روزا مصمم برای یادگیری بهتر زبان! لغات جدیدو از نرم افزار زبان میخونم(نوتیفش کردم)

امیدوارم واقعا بشه ی روز بتونم زندگی رو خارج از اینجا تجربه کنم .(مسافرتیش نه)

این رویاییه که یخورده منو میترسونه پس شاید واقعا بزرگه هوم؟!

امیدوارم ب قدر کافی برای رویاهایی که توی سرمه تلاش کنم و کائناتم با من همسو باشن:)

 

+راستی :)  صب همه مدرسه بودن و من از تنهاییم لذت بردم و ومپایرمو دیدم:))) 

ارامشی ب خونه حاکم بود گاهی حس میکنم جو خونه ارامش نداره (خصوصا مامان خیلی حساسه و گیر میده 

باباهم پشت بندش ) ینی هر مسئله کوچیکی رو بزرگ میکنن-__- سرش حرص میخورن و عصبانی میشن حتی!

 

 

 


تا قبل از اولین کنکور من ادامه داشت ارتباطم با دوستای مجازیم بعدش کم کم کمرنگ شد 

ولی خب ارتباطمو تونستم با بعضیا حفظ کنم :) 

چند روز قبل ب "ف" پیام دادم بعد از یکسال فکر کردن که پیام بدم ندم

 دلو زدم ب دریا عاقا :)) و چه خوب شد که حرف زدیم ساااعتها حرف زدیم و نوشتیم برا هم 

کلی خاطرات نوجوانیم زنده شد و چه دوران قشنگی بود! بهترین بود برای من :)

 متاسفم از این که سالهایی که غم داشت کنارش نبودم . 

دوس دارم بتونم کمک کنم اما هنوز من هیچ سررشته ای توی روانشناسی ندارم و فقط توصیه های عادی !

ینی خب نمیتونمم تخصصی حرف بزنم.من نه عاشق شدم و نه شکست خوردم چطور میشه دلداریش داد؟

کمکش کرد ب زندگی الانش توجه بده و خوش باشه؟ بعضی وقتا میگم اره بابا این مسخره بازیا چیه چرا نشه این همه ادم باهم دوست میشن فرداش (ی مدت نامعلوم) بهم میزنن ! چرا نشه! 

ولی بعد میگم واقعا شاید نشه خب. 

دلم براش میسوزه:( 

دوس دارم کمکش کنم و اینکه اونم خیلی هوای منو داره خیلییی خیلی ❤️کاش ب خودش بیاد❤️


 

من ی دختر فراریم :) 

از خانواده:) 

دوستم میگه من پیش شما ی چیزی پیش خانواده ی چیز 

میگم من که تماما یا مجازیم یا فیلم و کتاب اصن سعی میکنم حرفی رد و بدل نشه!!

چرا اینقدررر بینمون اصطکاکه منو نمیفهمن

دارم عذاب میکشم :((

دارم روز شماری میکنم برای ٤روز درهفته رفتن ب خوابگاه ، شده پناهگاهم انگار 

له له میزنم کلاسا زود شرو شه من برم از اینجا

من اینجا اسیرم .ی اسیر بدون انتخاب هه!

مینویسم که یادم بیاد چقدر دارم اذیت میشم که ب دختر ٢١ سالم اجازه بدم کاریو که دلش میخواد انجام بده 

اینقدر بهش زندگی تلخ نکنم 

میدونی شاید موردی پیش نمیاد چون خدا میدونه خودمو دستی دستی بدبخت میکنم میدونه من کله شقم 

دلم بیش از هر زمانی مرگ میخواداما امید دارم ب روزی که برم اگه این امید نبود من حالا اینجا نبودم

دیدن خودم تو این وضع چقدررر برام غم انگیزه 


اجازه بدین از غصه بترکم

از بعضی حرفام قلبم سنگین میشه 

ی فریادی عمق دلم هست میخوام ینی دوس دارم خالیش کنم:(((

میدونی چرا ؟ چون خیلی دارم دست کم گرفته میشم:( 

و خیلیم حس تنهایی میکنم :(

این کنکور اخرش منو دق میده هنوزم اسمش کابوسه برام

خدایا کمکم کن اخرشو جوری بسازم همه انگشت ب دهن بمونن


فردا دوستم میاد خونمون :)

مامان نیستشو من همش تو فکر پذیراییم :/ 

کار سختی نیس همرو بلدم:دی 

سختیش مال وقتیه شام نگهش دارم ! بعد از اون باید همون چرخه پذیراییه عصرو تکرار کنم:/؟! چایی شیرینی اجیل ووو؟؟؟ 

شت!

واسه همیناس مهمونی رفتنو بیشتر دوس دارم

پذیرایی خیلی لذت بخشه خصوصا از دوست❤️حس خوبیم داره ولی کلا من مهمون شدنو بیشتر دوس میدارم

+حالا بنده خدا اگه بمونه


همیشه دوس داشتم مثل اون دسته ادمایی باشم که خیلی خفن ب نظر میان

جای اونایی برای اروم شدنشون ساز میزنن میخونن و یا نقاشی میکشن!

جای اونایی که عکاسیو حرفه ای کار کردن (یا ی هنریو حرفه ای دنبال کردن) 

جای اونایی که کتابخورن 

جای اونایی که بلدن قلمبه سلمبه حرف بزنن 

جای اونایی که قلمشون وحشتناک عالیه

جای اونایی که سلیقه اشپزیشون حرف نداره

جای اونایی که ب همه کاراشون با برنامه ریزی میرسن

جای اونایی که اون سر دنیا زندگی میکنن

جای اونایی که کل دنیایا نه! نصف دنیا رو گشتن

جای اونایی که رابطه شون با خواهر یا برادرشون لطیفه عین برگ گل

جای اونایی که جسارت دارن 

جای اونایی که پژوهش میکنن!!

جای یه معشوقِ عاشق. یعنی عشق من چه طعمی خواهد داشت ؟ چه رنگی است؟

 

و برای رسیدن ب اینا ایا کاری میکنم؟ 

امسال اگه جز بازماتده های ٩٨بودم حتما ی لیست از کارایی که باید بکنم تهیه میکنم کاری که هیچوقت نکردم و حالا بنظرم لازمه 

شاید اینطوری خودمو پیدا کنم

چند سال بود دنبال شناخت خدا و دین بودم حالا میخوام برم دنبال خودشناسی ب هر وسیله ای که هست دوس دارم منو بیشتر بشناسم 

کمتر وقتمو هدر بدم 

 

*مینوشتم ماهی یک بار و پیش نویس میکردم و مدتی هم ننوشتم و نادمم:(


سلام عزیزانم

بلاخره پایان سال نزدیکه خیییلی نزدیک

لحظات اخری اتک ب دست شدمو اتاقو دستمال و جارو کشیدم پتو هارو تدم 

خب 

حالا تقریییبا واسه تحویل سال اماده ام 

نتنها اماده م بلکه ارزو میکردم هر چه سریعتر تحویل بدم این سال عن رو

بزارید ی مروری بکنم سال 98 رو تا اونجا که ذهنم یاری میکنهJ

سال تحویل شد دانشگاه رفتم ترم تابستانه برداشتم 

خسته بودم از تو خونه موندن وهر بار مسافرت ی جوری کنسل میشد!!! حالم اصلن خوب نبود از فضای خونه 

و بهتره بگم رابطم با خانوادهاصلن خوب نبود بخاطر مسایلی که فکر میکردم (قطعا) ب من مربوطن مثل اعتقاداتم !

ب دوستی قدیمی پیام دادم که خیلی دلتنگش بودم و نتونستم تحمل کنم واقعا هر چه بادا باد.

دوباره مهر شدو من خوشحال بله من افت روحیه م خونه موندنه 

من میتونم  برای فرار از فضای خونه ساعتها فیلم ببینم و بخوابم فقط 

کاملا معتقدم از بیست سالگی ب بعد ب سختی میشه با خانواده زندگی کرد و خوشا ب حال اونا که از سن کم شروع میکنن ب مستقل بودن و کارشون عار نیس و بعد میتونن جدا زندگی کنن

زندگی مجردی جز ارزو های منه.

خونه ای با سلیقه تو تماما و قوانین تو

تنهایی یخورده وحشتناکه پس چه خوبه این خونه مجردی با دوستات باشه که برای کار و تحصیل اومدین ی شهر دیگه و کیفشو میبرین

کشیدم تو خاکی خخخ

امتحانات ترم عالی بودن و معدلم هر ترم سیر صعودی داره (از اولش الف بودم البته) در واقع دیگه دستم اومده چطور کتابو باید خوند

شروع ترم جدید بسیار برنامه های تفریحی داشتیم اما اینبار کرونا مانع شد و ترسم از اینه بعد از عیدم نشه رفت دانشگاه

مسءله مهمی که خیلی برام مهمه گنجینه علمی که هر سال من باید یادبگیرم وفهم کنم ب قول استادم

چه روانشناسی باشه چه زندگی چه بسا که مربوطن بنابراین سعی دارم هر طور شده کتاب های بیشتری بخونم امسال نمیدونم بگم چطور بود واقعا چون یادم میره بشمارم و خب من علاوه بر کتاب کتابایی رو روی گوشی میخونم وگاهی شده حذفشون کردم 

اما در کل تلاشمو برای خوندن کتاب کردم وراضیم و سیر خوندنم بد نیس میتونه بهترم بشه 

امسال ی چیز مهمو یاد گرفتم اونم اینه که مرگو نزدیک ببینم و این ابدا منو افسرده نکرد بلکه پویا تر شدم چیزای بیهوده وکم اهمیت ناراحتم نمیکنن

وقتی دارم لحظه ایو میگذرونم لذتشو میبرم با عشق ب صورت افراد دور برم نگاه میکنم بیشتر اهنگ گوش میدم خلاصه وقت خدافظی یجوری خدافظی میکنم انگار باره اخره کی میدونه چی میشه ؟

دیگه از مرگ و بعدش نمیترسم چون خدا رو بهتر شناختم و خب کنار گذاشتن ی سری عقاید کمکم کرد که ارامشمو ب دست بیارم خداییش ارامش دارم!!!

برنامه سال جدیدو فکر میکنم حسابی توی دفتری مینویسم و اینجا منتقلش خواهم کرد 

برام بگید شما امسال چه دستاوردی داشتین؟ 

 

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

فروش انواع سبزي خرد کن پرتال اطلاع رسانی کانون های فرهنگی هنری مساجد منطقه ویژه خوی-آذربایجان غربی آموزش پرورش قارچ دانلود کارت ویزیت آماده / لایه باز سوله سازی Michelle چالش لاغری من در 30 روز Jenny